"ای اهل حرم
میر و علمدار نیامد..."
***
دنیای عجیبی است...
انگار همه ما در یک مسابقه بزرگ و سنگین هستیم و شب و روز فکرمان شده که از هم جلو بزنیم! البته نه از جنس"...فاستبقوا الخیرات..."، جنسش خیلی متفاوت است! گاهی سمت شر و گاهی سمت خیر (البته آخرش اش رو شک دارم!).
خیلی حاشیه نروم، مسابقه ای است برای "دیده شدن" !
(از اینجا به بعد دیگر افعال همه مفرد است! شرمنده، اقتضای مسابقه همین است!) مدت زیادی است که تمام فکر و ذکرم شده است "دیده شدن"! البته نه از جنس اینکه بروم و سلبریتی شوم! نه... به زعم خودم هدف درستی دارم، . می خواهم موثر باشم، دوست دارم بتوانم تاثیر مثبتی روی زندگی افراد بگذارم. راهش را "دیده شدن" پیدا کردم! دیده شدن حرفم!! اما به ناچار صاحب حرف حرف هم باید دیده شود، خدایا این جهاد را از من قبول کن... (شعاری شد؟ قبول دارم! پس بگذارید یکم اصلاحش کنم!) ولی خودمونیما! دیده شدن هم کیف دارد! کیه که از لایک ها و کامنت های تعریف و به به چه چه و "قبول باشد" ها و ... بدش بیاید؟ بی پرده تر بگم؟ گاهی وقت ها هدف از کنش هایم واکنش هایش است!
البته توجیه ام این است که این به به و چه چه معنی اش این است که راه را درست می روی! داری موثر واقع می شوی! پس برو با قدرت...
***
حبیب...
ظهیر...
علی اکبر...
قاسم ابن الحسن...
بنی هاشم...
... عباس! فقط تو مانده ای! و قلب شکسته ات! نمی دانم چگونه تاب میاوری! تو باشی و برادرانت تک تک بروند...
دیگر نوبت تو است...
قمر بنی هاشم، پهلوانی که نامش رعشه بر دل دشمن می انداخت...
چه کسی شایسته تر که برود به میدان برای خون خواهی؟ برود به میدان... رجز بخواند... انا عباس ابن علی...
اما نه!
هنوز "امام" مانده است!
هر چه دیگر بگوییم مهم نیست...
هرچه از پهلوانی و جنگ افروزی عباس بگوییم مهم نیست...
وقتی حسین هست، دیگر نه زور بازوی عباس مهم است، نه قوت شمشیرش، حرف حسین است که همه چیز است!
حرف ساده است... حسین "سقا" می خواهد...
***
...برو با قدرت
اما نه! صبر کن!
کجا می روی؟
خوشنامی؟ دیده شدن؟
اصلا کی گفته مسیر این است؟
آیا تا به حال از خود پرسیده ام، "امام" چه می خواهد؟
***
...حسین "سقا" می خواهد...
عباس رفت...
وَنادى بِأعْلى صَوْتِهِ: أَدْرِکْنی یا أَخِی...
الْانَ إِنْکَسَرَ ظَهْری...
***
- در قرآن، اسم بعضی پیامبران آمده است؛ اسم بعضی غیر پیامبران هم، چه صالح و چه طالح آمده است… این صلحا عاشق حضرت باری هستند… اما حضرت حق، بعضی را خودش هم عاشق است… عاشقی خدا توفیر دارد با عاشقی ما… خدا عشاقی است که حتا دوست ندارد، اسم معشوقش را کسی بداند… به او میگوید، رجل! همین… مرد! … همین… میفرماید و جاء من اقصیالمدینه رجل یسعی، جای دیگر میفرماید و جاء رجل من اقصیالمدینه یسعی، یعنی این دو تا رجل با هم فرق میکنند… هر دو از دور، از بیرون آبادی، دوان دوان، میآیند… اما اسمشان را حضرت حق نمیآورد… یکی میآید موسای نبی را نجات میدهد… قوم بنیالسرائیل را در اصل نجات میدهد… دیگری هم قومی را از عذاب نجات میدهد… اسمش چیست؟ اسمشان چیست؟ نمیدانیم… رجل است… معشوق حضرت حق است… اسم معشوق را که ار نمیزنند… حضرت حق، عاشق کسی اگر شد، پنهانش میکند… کاش پیش حضرت حق، اسم نداشتیم، اما مرد بودیم…
***
خوشنامی قدم اول است… از خوشنامی به بدنامی رسیدن، قدم بعدی بود… قدم آخر، گمنامی است…
***
عاشورا 1441