هرجا نظر اندازم، طرحیست ز فیزیکش
هم نوع کوانتیکش هم نوع کلاسیکش
بر سفره ی درویشان، پنهان ز بداَندیشان
پیدا شده بر ایشان، طرحی ز مکانیکش
از میکده واماندم، دانشکده شد جایم
تقدیر بزد گولم، با شیوه و تکنیکش
از جانب میخانه، رفتم به رصدخانه
با خنده ی مستانه، دلشاد ز اُپتیکش
دیدم ز تلسکوپ هم پنهان شده آن مه رخ
گفتا بُود این خارج، از قدرت تفکیکش
این شاعر شوریده، زان زلف کوانتیده
هرچند جفا دیده، کی آمده دَر جیکش؟!
چشمش شده چون لاله، خیس از نفس ژاله
گشته ست سیه چاله، آن قلب گَلِکتیکش
این راه سراسر مِه، گشته ست چه ناواضح!؟
برخیز و نجاتش دِه، از پشت ترافیکش
در چهره ی این شیدا، لبخند بُود پیدا
غم گشته نهان امّا، چون مادّه تاریکش
شد قامت او قوسی، توزیع غمش گوسی
بگذار کنم توﺻﻴ ... ﻒ آن گردن ِ باریکش
آن نغمه ی پرشورش، آن هیکل رنجورش
وان گردن مذکورش، وین شعر ِ رمانتیکش
ما غرق گناهیم و آیینه ی آهیم و
چون تخته سیاهیم و دوریم ز ماژیکش
ای شمس نگاهی کن، بر مولوی اَت گاهی
تنها مگذار او را در کشور لائیکش
#سید_امیر_سادات_موسوی